بدون عنوان

 

خیلی از ما وقتی به رودخانه می رسیم . تمام عمر در انتظار می نشینیم تا مگر کس دیگری بیاید و

روی آن پلی برای ما بسازد .

 

سیسیل رورس

...

 

غروب شنبه

ساعت ۸

تو

نفس نمی کشی

تقویم خنده هایت را

عزرائیل منگنه می کند.

 

 

 

پنج شنبه که می شود

گنجشک ها

آواز تو را سر می دهند

من

گل ها را

درون زنبیل می گذارم

بر مزارت آب می ریزم

دستهایت

زنبیل پر از عشق را می گیرد

 

 

انگشتان

سردت را

می رقصانی

عروسک های خیمه شب بازی

می خندند

تو

پرده را می کشی 

بازی تمام می شود.

 

 

عقربه های ساعت دیواری را

بالا می آورم

ساعت ۸ روی زمین

پخش می شود و

من

در آن

می غلتم

 

دوست دارم تمامی دستم را در دهانم کنم و به حلقم برسانم که تمام زندگی ام را بالا بیاورم

 

انگشتانم را بر روی شقیقه هایم می گذارم و آرام فشار می دهم . احساس می کنم انگشتانم دارد می رود توی مغزم . انگشتانم را می چرخانم تا توهمات ذهنی ام حل شوند . معادله مغزی ام همه ضریب ۲ دارند و تمامی اجسام و ... را ۲ تایی می بینم . این روزها خوب نمی بینم و یک هو همه چیز تیره و تار می شوند و می خواهم پرت شوم به قله جنون . شاید بهتر باشد که پرت شوم . این توده لعنتی دارد کار خودش را می کند . مغزم را دارد از من می گیرد . انگشتم را به حلقم می برم . اصلا دوست دارم تمامی دستم را در دهانم کنم و به حلقم برسانم که تمامی زندگی ام را بالا بیاورم .

دل نوشته

از روی عقربه های ساعت

سر می خورم و

پرت می شوم

اتوبوس

شب

پیرمرد

می گذرند

دست هایم

نگاهت را

نقاشی می کند

تو لبخند می زنی و

من

منتظرت می مانم .

 

زمین

از دستانم

سر

می خورد

 

خدا

به دست هایم

دستبند زده

من

گناه کارم

دل نوشته

شنبه

عقربه های ساعت

چقدر تند می دوند

اذان

گنجشک ها

مرگ

من نفس هایم را

بر تخت بیمارستان

جا

گذاشته ام .